داستان سکسی خواهر زن - داستان سکسی متنی - کون باز | KONBAZ رفتن به مطلب

ارسال‌های توصیه شده

     خواهرزن × داستان سکسی × داستان خواهرزن × سکس خواهرزن ×

خواهر زن ته دیگ

سلام من اولین باره دارم مینویسم امیدوارم اگه اشتباهی هم بود ببخشید
من سامان هستم ۳۳ سالمه و خواهر زنم لیلا ۳۲ سالشه البته زمان سکس بر میگرده به به ده سال پیش برای اولین بار انجام دادیم
من تازه ازدواج کرده بودم رفته بودم خونه پدر زن چند دقیقه ای بود رسیده بودم خواهر خانمم گفت اژانس نیست منو ببره چیکار کنم اون موقع من وانت نیسان داشتم گفتم میخوای من ببرم البته اون موقع اصلا تو این فکرها نبودم . خواهر خانمم گفت چرا که نه اگه ببری ممنون میشم خانمم گفت اره تو رو خدا ببرش سر ظهره ماشین نیست
بالاخره من سوارش کردم لیلا رو رفتیم تو مسیر دیدم این سرخ شده عرق میکنه اصلا دوهزاریم نیفتاد شروع به حرف زدن کردیم من خلاصه کردم ها. نم نم خواهر خانمم گفت ای کاش تو شوهر من بودی تو هم خوشگلی هم جذابی اولش،فکر کردم داره منو امتحان میکنه .
گفتم ابجی لیلا زشته منو امتحان نکن گفت دیونه امتحان چی ای کاش این بچه نبود به خدا طلاق میگرفتم خودم زنت میشدم خواهرم به دردت نمیخوره و فلان من بازم طفره میرفتم که یه دفعه دستشو گذاشت رو دستم آتیش بود بالاخره رسوندمش دم‌درشون پیاده شد گفتم کاری نداری من برم ابجی لیلا گفت کجا کیف بچه رو بیار بالا یه شربت بخور بعد من نمیتونم برگردم پایین گفتم باشه این رفت سریع بالا من تا در ماشینو ببندم و کیف بچه رو برداشتم رفتم داخل طبقه دوم بودن دیدم در بازه هی صداش کردم جواب نداد کفشمو در اوردم کیفو بزارم داخل برگردم سریع واقعیتش میترسیدم منو امتحان کنه
ولی یه دفعه دیدم از اتاق خواب با چادر اومد بود ولی فقط لباس زیر قرمز تنشه گفت درو ببند نترس تو این مدت که با خواهرم که نامزد کردی.و ازدواج من همش به فکرت بودم
منو میگی هنگ کردم و یخ زدم اومد جلو دستمو گرفت کشید سمت سمت اتاق گفت نکنه زن ندیدی منم پت پت کنان گفتم چرا ولی میترسم
واقعیتش من تا اون روز اصلا معنی سکس رو نمیدونستم چیه رابطه داشتم ها ولی مفهوم و عشق و حال نمیدونستم چیه
یه لحظه دیدم دوتا سینه های ۷۵ هیکل توپ سفید جلوم وایستاده گفت زانو بزن من انگاری برده اش بودم سرمو گرفت فشار داد سمت کصش گفت بخور ببینم بیشرف دارم میمیرم اروم اروم یادم داد خیلی وحشی بود
منم یاد گرفتم کم کم دراز کشید گفت بسه بیا سینه هامو بخور شیرش بیار ببینم خوردمو گفت اونجوری نه گاز نگیر قشنگ یادم داد با ارامش خوردن رو یادم داد گفت بسه کیرمو گرفت گذاشت جلوش،گفت حالا بکن بیاد وای چه کصاتیشی از شدت حرارت کیرم داشت میسوخت منم اون موقع ها جوان تر بودم پاهاشو قفل کرد دور کمرم گفتم ابم داره میاد گفت چی ابتم بیاد تموم شدن نداریم باید منو ارضا کنی نترس بریز توش وای یه بار ابمو ریختم توش چنان اهی میکشید اروم دراز کشیدم روش گفت پاشو کیرمو خورد تا دوباره راست شد هنوز باورم نمیشد شروع کردم تلبه زدن هر پوزیشینی که دوست داشت وایمیستاد میگفت بکن واقعا خدای سکس بود تا اینکه پاهشو دوباره قفل کرد فش میداد بدو تن تن بزن با ناخن هاش چنگ میزد من ارضا شدن زن رو اونجا دیدم چنان جیغی زد بدنش لریزد که منم گفتم داره ابم میاد گفت نکشی بیرون بزن تن تن جفتمون باهم بشیم منم مثل خودش اه وناله کنان با شدت تمام ابمو خالی کردم توش اینم بدنش لرزید و موهامو میکشید تا اینکه از حال رفت انگار دست هاشو انداخت دور سرم نوازش میکرد گفت بهترین سکسی بود که کرده منم خوابیدم روش چند دیقه ای و لب میگرفت ازم چند دیقه بعد بلند شدم رفتم سرویس و برگشتم خداحافظی کنم با اون چشمهای درشت و خمارش جوری ازم لب گرفت تشکر کرد خودم کیف کردم حدودا ۴سال من و این هر هفته رابطه داشتیم بعدش دیگه ما رفتیم یه شهر دیگه و از هم دور شدیم واقعا ازش ممنونم هنوزم عاشقتم مرسی

نوشته: سامان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • آخرین مطالب ارسال شده در انجمن

    • فیلم بدن نمایی و خودراضایی دختر تپل ممه گنده وطنی در حمام . تایم: 02:33 - حجم: 16 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • ویدیو سکس سه نفره ایرانی میلف حشری که بدن نمایی میکنه کیرشو ساک میزنه و همزمان کصلیسی میکنه و بعد تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و نالشو در میاره و آبشو میپاشه رو کونش . تایم: 04:40 - حجم: 30 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • فیلم سکس وطنی رفته لای لنگای زنه و داره تو کسش تلمبه میزنه (صدا خراب است) . تایم: 00:50 - حجم: 9 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • ویدیو سکس با خانوم گوشتی و حشری تو پوزیشن داگی و بعد دمر تا خایه تو کصش تلمبه میزنه جرش میده آه و ناله میکنه و آبشو میپاشه روش . تایم: 04:05 - حجم: 26 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید.
    • خواهر × تابو × سکس خواهر × دستان خواهر × سکس تابو × داستان تابو × سکس محارم × داستان محارم × داستان سکسی × دوست دارم قبل از نوشتن داستان بگم این داستان محارم هستش و اگه دوسم ندارید نخونید… از سر کار اومدم دیدم ابجیم نشسته پای کامپیوتر من… یکم نمیخواستم روش باز بشه چون فیلم های پورن داشتم توش ۱۴ سالش بود سینه هاش نه بزرگ بود نه کوچیک… به خاطر کلاس های درسیش با کامپیوتر بازی میکرد… اندامش خیلی خوب بود لاغر؛ کونشم نه بزرگ ن کوچیک‌… ی جورایی داشتم عاشقش میشدم میخواستم از مراقب کنم. رفتم کنارش نشستم دو استکان چایی اوردم که باهم بخوریم… من:محدثه محدثه:بله من:تو دوس پسر داری… محدثه:نه میدونستم دروغ میگه چون از گوگل اینا عکس متن های عاشقانه برمیداشت من:میدونم عاشق یک نفر شدی؛ منم مثل دوستتم میتونی برام بگی عاشق کی هستی چون من تحقیق میکنم میگم برات خوبه یا بد… شاید پسر بدی باشه از اعتمادت سواستفاده کنه… یکم صورتش سرخ شد خجالت میکشید نگام کنه همین طوری که داشت به صفحه ی مانیتور نگاه می کرد جواب داد… محدثه:یه پسره هست وقتی از مدرسه درمیام نگام میکنه… وایمیسته اونور خیابون… من:اسمش چیه میشناسیش… محدثه: نه نمیشناسمش ولی فکر میکنم عاشقش شدم قیافه اش خیلی جذابه من:چاییتو بخور سرد نشه؛ فقط تو با من باش نزارم با احساست بازی بشه… بزار دستمو بزارم روی قلبت … نمیخوام کسی بشکنتش؛ ناسلامتی من داداش بزرگتم… خیره بود به صفحه ی مانیتور فکر کردم خجالت میکشه سرخی گونه هاش یکم رفته بود… دستمو بردم گذاشتم رو قلبش یکم پایینتر گذاشتم خورد به سینه اش در حدود یک ثانیه؛ دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو قلبش… من:نمیزارم کسی این قلبو بشکنه مطمئن باش… دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو صورتش کشیدم سمت خودم از گونه اش یه بوس کردم؛ برگشت نگام کرد… محدثه:دوست دارم… من: منم خیلی دوست دارم… بلند شدم رفتم بیرون پیاده یکم عذاب وجدان یکمم دوست داشتم باهاش باشم و بتونم باهاش حال کنم… چون همیشه تو خونه لباس های تنگ میپوشید… وقتی می رفتم دوش بگیرم شورت سوتین هاشو میشست آویزون میکرد… به خیال خودم میگفتم اینا همیشه ی جایی هستن که نمیشه بهشون دست زد… از حموم دراومدم… لباسامو پوشیدم رفتم اتاق… دیدم داره به گوشیش نگاه میکنه… محدثه: فردا میتونی بیای جلوی مدرسمون ببینیش… شغلم ازاد بود چهار سال ازش بزرگ بودم… من:اره میتونم بیام ساعت ۱ نیم تعطیل میشین نه… محدثه:اره فقط ی جایی باش که شک نکنن من:باشه میام ببینم کیه… یه خورده خواستم موضوع رو باز کنم من: خب این وسط چی به ما میرسه من تحقیق کنم زحمت بکشم محدثه :نمیدونم چی میخوای یکم روش کنارم باز شده بود خجالت نمیکشید… با خنده با چشام اشاره کردم به سینه هاش… یک خنده ی ریزی کرد به فکر رفت… قلبم داشت میکوبید نمیدونستم از چیه یا از حشری بودنم بود یا از استرس… محدثه:باید فکر کنم من:باشه تا اخر شب فکر کن… دوتامونم خجالت میکشیدیم از هم ولی خب عاشقش بودم…                     تا اخر شب حرف نزدیم با هم.. موقعه ی خواب تختامون جدا بود از هم تو یه اتاق میخوابیدیم… تلویزیون میدیدم افکارم درگیر بود چجوری بهش بگم … اگه قبول نکنه چی نمیتونم دیگه به چشماش نگاه کنم… رفتم بخوابم دیدم بیداره… بهش گفتم: بیا تو تلگرام پی وی من… اومد نوشت سلام محدثه: چرا اینجا 😃 من: خب فکر کردم بابت اون رفتارم ازم خجالت میکشی… چرا باهام حرف نمیزنی… محدثه: چی بگم من: فکراتو کردی محدثه:اره در حین چت نگاش میکردم ولی اون نگام نمیکرد… من: خب نتیجه اش چی شد چکار کنیم پایه هستی…؟ محدثه:اره وقتی گفت اره قلبم رف رو صد هزار… تختش یه جایی بود که مامان بابا دید داشتن میتونستن ببینش من: بخواب منم میخوابم دیر وقته… محدثه:من فکر میکردم الان میخوای شروع کنی 😄 من :الان که نمیشه مامان بابا بیدارن… ولی میتونم یه کاریش کنم محدثه:نه شوخی کردم بزاریم واسه فردا گوشی رو خاموش کردم اونم دید خاموش کرد روبه روی هم خوابیده بودیم اون رو تخت خودش منم رو تخت خودم داشتیم همو نگا میکردیم چشماشو بست … خیلی خوشگل بود دلم میخواست از تختم بیام بیرون بغلش کنم… تا فردا… از خواب بلند شدم دیدم رفته مدرسه سرکار نمیدونم چجوری کار کنم فکر شب … ساعت ۱ نیم شد رفتم جلوی مدرسه دیدم کسی نیست یکم وایسادم ابجی دوستاش منتظر سرویسش بودن… دیدم یه پسر خوشتیپ اومد جلوی مدرسه داره آبجی مارو نگاه میکنه… میشناختمش پسر بدی نبود اسمش آرش بود… بعد اونم سوار ماشین شد… منم سوار ماشینم شدم اومد سر کوچه ی ما سرویس محدثه رو پیاده کرد … دیدم اینم افتاده دنبالش محدثه رفت خونه اینم برگشت… دیدم." اومدم سرکارم… اون روز عصر نمیشد ساعت ها؛ یک سال میگذشت… تا شب… رسیدم خونه… مامان داشت شام میزاشت بوی غذا همه جارو پر کرده بود… مامان:خسته نباشی من:مرسی محدثه کجاس مامان:تو اتاقه داره درس میخونه… رفتم اتاق دیدم نشسته کتاب مدرسشو باز کرده داره درس میخونه… همه ی حرف زدنامون اروم حرف میزدیم…٪ من:چیکار‌میکنی… محدثه:هیچی حوصلم سر رفته. چیکار‌ کردی تونسی بفهمی کیه… من:اره محدثه:خب بگو من:عه زرنگی قراری داشتیما از جاش بلند شد دوتامونم ایستاده بودیم من کنار چارچوب در بودم ک مامان نیاد ک اگ بیاد جمعش کنیم… قلبم داشت از سینه ام میزد بیرون همون حس که نمیدونسم چیه… مامان داشت غذا میذاشت تو آشپزخونه سرش گرم بود… محدثه:مامان میادا من: ن مواظبم خیال راحت… محدثه:باش اومد جلو خیره بود تو چشام منم خجالت میکشیدم نگاش کنم… یکم با فاصله بودیم… من: پیرهنتو بده بالا روشو کرد اونور خندید منم یه پوزخندی داشتم رو لبم،’ برگشت یکم داد بالا شکمش نمایان شد… دیدم نشد گفتم بیا جلو"؛، خودم کشیدم بالا پیرهنشو؛ سینه هاش دیدم با یه سوتین آبی … دست زدم از روی سوتین نرمی خاصی داشت… چشماش یه لحظه خمار شد… شانس بد… دیدم مامان داره میاد… خودم پیرهنشو دادم پایین خودش فهمید زود نشست روی صندلی روشو کرد به کامپیوتر… مامان اومد صداش کرد که بیا کارت دارم… نشسته بودم رو تختم که دوباره اومد… من:نفهمید که خواستم از کارمون خارج نشیم که از دست بدم… محدثه:نه گفتم :خوبه دوباره بلند شدم اونم ایستاده بود… استرس و شهوت تو کل وجودم بود… دوباره پیرهنشو دادم بالا انگشتامو کردم زیر سوتینش یه خورده خواستم بدم بالا دیدم تنگه نمیشه… محدثه:برمیگردم بازش کن… صدای ظرف ظروف از آشپزخانه میومد خیالمون راحت بود… باز کردم^ برد گذاشت تو کمدش ولی پرهنش تو تنش بود منم در اون حین نگا میکردم به اشپزخونه که مامان دوباره نیاد میدونسم نمیاد اون یبار بود ولی احتیاط میکردم… دوباره دادم بالا پیرهنشو گرفتم تو دستم سینه هاشو دوتاشم تو دستام بود… محدثه:خب تعریف کن چیا فهمیدی من:الان ذهنم کار نمیکنه یه خنده ی ریزی کرد؛؛؛ برام مثل یه رویا بود تیکه داده به دیوار ایستاده… در حال مالیدن ی خورده سرمو بردم پایین بخورم سرمو اوردم بالا دیدم چشمای مشکیش خمار شده … سینه هاشو کردم تو دهنم یکم نوکشو با فشار خیلی کم با دندونام گاز زدم … دستمو می کشیدم به پشتش ب شکمش بالاتر به سینه هاش … خواستم دستمو بکنم تو شورتش … شلوار شورتش تنش بود پیرهنشو تا شونه هاش بالا بود… اروم حرف میزدیم… محدثه: نه اونجا نه من:چرا محدثه:نمیخوام من:یه کوچولو محدثه:وای مامان میبینه… من: باشه بیا بشین نشستیم رو تخت من؛ محدثه:گفت خب بگو من: اسمش آرشه پسر خوبیه میشناسمش کارش اینه… داشتم تعریف میکردم که دوباره صداش زد مامان رفت شق درد شدم از شهوت زیاد همه جام داشت میلرزید ولی جلوی خودمو میگرفتم… دوباره اومد تو اتاق… هر چی‌ میدونستم از اون پسره گفتم و در حین گفتن بودم که اخرای حرفام بود؛؛؛یه موسیقی باز کرده بودیم قبل نشستن مامان گفت اونو ببندید میخوام نماز بخونم… بستیم مامان نمازشو شروع کرد… الان بهترین فرصت بود دوباره بلند شدم دستشو گرفتم که خودش بدونه کار داریم اونم بلند شد دوباره به پشت به دیوار تیکه داد… شلوارشو نکشیده بودم پایین… با یه دستم کش شلوارشو کشیدم جلو میخواستم با یه دستم بمالم… که دستشو انداخت جلو خجالت میکشید… البته منم خجالت میکشیدم… ولی حس کونباز ولم نمیکرد… من:اگ اونجوری کنی نمیتونیم حال کنیم:؛ اروم در گوشش خونه محض سکوت بود صدای نماز مامان میومد… محدثه:خب بزار‌ بگیرم من:چیو محدثه:با چشماش اشاره کرد به کیرم کرد من:باش دستشو از روی شلوارم کیرمو گرفت… یه حس عجیبی اومد برام انگاری نمیخواسم تموم شه… همینجوری که ایستاده بودیم بعضی وقتا دستام پاهام میلرزید از شهوت زیاد… دستمو گذاشتم از نافش کف دستم میخورد به پوست شکمش رفته رفته اروم اروم رسیدم به کسش… انگشتم ی خیسی خیلی زیادی حس میکردم هم از شورتش هم از کسش موهاش هم زیاد بود… من: اینا رو بزن خب این چیه محدثه:سینگل باشی اینجوریه دیگ اروم اروم داشتم میمالیدم براش اونم از رو شلوار کیر منو… دیدم میخواد دستشو بکنه تو شورتم یه خورده دادم پایین شلوار شورتمو کیرم گرفت تو دستاش یک حس عجیبی … باید عجله می کردیم وقت کم بود… در حین مالیدن … نماز مامان تموم شد صداش کرد زود شلوار شورتشو کشید بالا پیرهنشو داد پایین گفت بله … مامان:چیکار میکنین محدثه:هیچی داداش با گوشیش بازی میکنه منم درسمو میخونم… گفت سفره رو پهن ‌کن الان بابات میاد… ضد حال خوردم اه چه وقت صدا کردن بود…                                    نیم ساعت بعد... بابا اومد شامو خوردیم فقط با محدثه به هم نگاه میکردیم… شیطون بود گاهی وقتا چشمک میزد… بابا و مامانم ک داشتن حرف میزدن غیبت این اون… شام تموم شد محدثه ظرفا رو شست… مامان بابا تلوزیون‌ میدیدن محدثه هم با اونا… منم تو اتاقم فکر‌ کس محدثه … گذشت.‌‌… گذشت… ساعت ۱۱/۳۰شب رفتم پیششون مامان بابا من محدثه داشتن چایی میخوردن… من:محدثه یه فیلم سینمایی پیدا کردم عالی… محدثه:الان میام منم یه چایی برداشتم رفتم تو اتاق کامپیوتر رو باز کردم زدم به یه فیلم سینمایی مزخرف پیدا کردم ک صداش بره تو پذیرایی که فیلم میبینیم… چون اکثرا قبلا زیاد فیلم می دیدیم مامان بابا عادت داشتن… فیلم سینمایی ها هم تایمشون زیاده… اومدیم نشستیم پای مانیتور٪ مامان:بیایین چیپس پفک هم داریم ببرین بخورین… محدثه:الان میام در حین رفتن که بلند شد داشتم به کونش نگاه میکردم… اومد نشستیم… من:کی شروع کنیم محدثه:بزار بخوابن همینجوری در حال دیدن فیلم ساعت ۱۲ شب چراغارو تو حال زدن خاموش شد منم بلند شدم چراغ اتاق رو خاموش کردم چراغ شب رو روشن کردم… الان دوباره حس خجالت بین دوتامون ایجاد شد… ده دقیقه تو اون حالت موندیم هندزفری گذاشتیم تو گوشمون یکی اون یکی من داریم فیلم میبینیم من کم کم دوباره شروع کردم به مالیدن سینه هاش دیدم داره چشماشو میبنده من: بلند شو محدثه بلند شد شلوارشو کشیدم پایین روش به طرف مانیتور بود دستم میکشیدم ب کونشو به کس مودارش دستشو گذاشته بود روی میز از مچ دستش گرفت کیرمو دادم دستش اروم اروم داشتیم میمالیدیم من: از اون صندلی بیا این طرف آهسته به گوشش با دستش اشاره کرد این طرف گفتم اره جلوم ایستاده بود کونش جلوم بود از صندلی بلند شدم اروم گذاشتم بین لای پاش … پشتش به من بود از پشت بغلش کرده بودم ریز ریز بین پاهاش … دراون حین سینه هاشو گرفته بودم در گوشش اروم گفتم برگرد… برگشت فیس تو فیس گفتم وایسا نگاه کنم ببینم خوابن دیدم اره خوابیدن دوباره برگشتم سینه هاشو گرفتم تو دستم اروم اروم خوردم کیرمو گذاشتم لای پاش موهای کصش به کیرم میخورد ولی وسط کصش خیس بود باعث لیز بودن کیرم میشد … دیدم داره آبم میاد کیرمو از بین پاهاش در اوردم… نشستم رو زانوهام شروع کردم به خوردن کسش زیاد مو نداشت فقط بالای کصش یکم لای کسش دیدم داره شکمش بالا پایین میشه در حال ارضا بود… یه لحضه روی زبون یه مایه ی گرمی حس کردم… من:ارضا شدی محدثه:اره من:دو زانو بشین تو بخور منم بیام دو زانو نشست شروع کرد به ساک زدن حرفه ایی نبود دندوناش میخورد… ولی حس خوبی بود… روی میز کاغذ دستمالی بود دوتا کشیدم گذاشتم روی میز… از دهنش در اوردم بلندش کردم سرمو برگردوندم سینه هاشو گذاشتم تو دهنم شروع کردم ب جق زدن ۳۰ ثانیه نشده بود ابم اومد… لباس هارو اوکی کردیم کامپیوترم‌خاموش کردیم … رفتیم خوابیدیم… نوشته: Milad
    • سکس با خانوم دکتر تپلی و خوشگل تو جنوب سلام دوستان عزیز کونباز. داستانی که مینویسم کاملا واقعی هست و کسی مجبورم نکرده چاخان ببافم یا تصورات سکسمو تو جr بیام اینجا بیان کنم. پس لطفا فحش ندین. هر کسی خوشش نیومد از همون اول نخونه ولی کسی هم تا آخر خوند لذت میبره. اسمم کامران هست ۳۵ سالم هست و مجردم. داستان برمیگرده به ۴ سال پیش و اوایل شروع کرونا. از خودم بگم بچه ی شمالم ۱۸۰ قد و ۸۰ وزنم هست ورزشکار هم هستم. فیسم نه زیاد عالی هست و نه کمو کاستی دارم در کل هر کی دم خور میشه خوشش میاد ازم. حدود ۱۳ سال پیش به خاطرشرایط کارم به جنوب رفتم و مشغول کار بودم اکثرا هم با پرواز میرفتم و میومدم. یه روز که پرواز داشتم از رشت به بندرعباس صندلی کنار دستیمو نگاه کردم یه خانوم تپل و سفید که ماسک هم زده بود نشسته بود و از همون اول پرواز خواب بود منم فقط نگاهم افتاد بهش کاری هم نداشتم باهاش که بیدار بشه و نخ بده یا کاری بکنم. بهرحال پرواز ما نشست تو بندر من چمدونمو گرفتم و رفتم دم در یه سیگار روشن کردم و کشیدم هم هوا گرم بود و هم ماه رمضون بود ولی چون اکثرا مسافر میاد و میره و کسی روزه نمیگیره هر کسی میومد بیرون تو محوطه سیگار روشن میکرد. منم سیگارو کشیدم و رفتم سوار ماشین های فرودگاه بشم و برم سمت یکی از شهر های بندر. یه تاکسی زرد گرفتم و راه افتادم و رسیدم به خروجی بندر که میرفت سمت میناب. تا رسیدم دیدم یه ماشین پژو ۴۰۵ و ایستاده و رانندش تا منو دید اومد سمتم و گفت میناب منم گفتم اره. وسایلمو گرفت گذاشت تو ماشین و منم بیرون تو سایه ایستاده بودم تا یکی دو نفر بیان که حرکت کنیم. یهو راننده اومد سمتم گفت یه مسافر هست اگه میخواین حرکت کنیم کرایه ی دو نفرو حساب کنین تا راه بیفتیم منم گفتم من مشکلی ندارم به اون مسافرتم بگو اگه مشکلی نداره راه بیفتیم. یهو تو همین حین دقت کردم چون شیشه ی ماشین دودی هست به خاطر آفتاب و گرمای هوا تو جنوب همه شیشه هاشونو دودی میکنن. یکم دقت کردم دیدم ای دل غافل همون خانومه که تو هواپیما کنارم خواب بود همون هست. اون خانومه جلو نشسته بود منم رفتم در پشتو باز کردم و یه سلام دادم و نشستم یه لحظه خانومه برگشت منو نگاه کرد و جواب سلاممو داد.منم یه تیشرت سفید خوشگل پوشیده بودم پوستتم سفید صورتمم کاملا سه تیغ و موهامم مرتب و ژل زده احساس کردم که خوشش اومد. راننده که راه افتاد من سر صحبتو باز کردم با خانومه. یادمه راننده یه عینک ته استکانی داشت حواسم به رانندگی بود و ماهم داشتیم باهم حرف میزدیم. بهش گفتم کل پرواز خواب بودی من دقیقا کنارتون نشسته بودم حواست اصلا بهم نبود یهو خندید و گفت اره خیلی خسته بودم چون ساکن تهرانم به خاطر دیدن یکی از دوستام که بعدا فهمیدم دوستشم دکتر بود و بچه ی رشت بود اومدم یکی دو روز پیشش بودم که از همونجا بلیط گرفتم بیام بندر سرکارم. البته ناگفته نماند همین که شروع کرد صحبت کردن بهش گفتم شما پزشک هستین یهو با تعجب گفت شما از کجا میدونی مگه میشناسی منو. گفتم نه از طرز صحبت کردن و شخصیتتون متوجه شدم. بله این خانوم دکتره که تهرانی بود از من دوسال کوچیکتر بود. و بعد اینکه ماسکشو برداشت دیدم چهرشم خیلی خوب بود یه بدن تو پر هم داشت که وقتی روناشو می دیدم واقعا راست میکردم خیلی سفید هم بود. یک ساعتی از بندر تا اون شهر فاصله داشت ما یک ساعتو داشتیم باهم حرف میزدیم که رسیدیم به میناب. جالبه مقصد بعدیمونم باهم یکی بود ازش پرسیدم از میناب کجا تشریف میبرین که گفت فلان شهر. منم گفتم چه خوب مقصدمون یکی هست که خوشحال شد و خنده کرد. رسیدیم ایستگاه و ماشینو عوض کنیم بهم گفت یه ماشین دربست بگیر فقط دوتامون باهم باشیم منم گفتم حتما. تا وسایلامونو بزاریم تو اون یکی ماشین و راننده ی جدید آماده ی رفتن بشه من رفتم فروشگاه دو سه تا انرژی زا و کلوچه اینا گرفتم و اومدم و تو محوطه شروع کردیم به خوردن و بعد هم سیگار روشن کردم اونم گفت منم میخوام که بهش دادم و کشیدیمو خواستیم راه بیوفتیم من رفتم جلو بشینم دیدم گفت تو هم بیا پیش من عقب بشین تا حرف بزنیم و مسیر خسته کننده مشخص نشه چون همش کویر بود یکم که راه افتادیم متوجه شدم هی رونشو میده سمت من و منم واقعا خوشم میومد و پامو چسبوندم بهش و خیلی لذت میبردم. بالاخره تو همون دوساعتی که از میناب برسیم به اون مقصدمون دیگه فقط تو ماشین نکردمش وگرنه همه کار کردیم و دوتامونم حسابی حشری شده بودیم. تو راه بهم گفت من با رئیس بیمارستان به خاطر اینکه آبجو خورده بودم جرو بحث کردم و منو به مدت ۳ ماه تعبید کرد به یه شهر کوچیک بین بندر و چابهار. بهش گفتم یعنی برسیم دوباره از اونجا هم یه مسیر دیگه باید بری تا اونجا . گفت آره ولی برسیم دیگه شب میشه و تنها میترسم. گفتم عزیزم مگه من میزارم تنها بری این وقت شب. بهش گفتم ماشین خودم تو پارکینگ خونه هست میریم برمیداریم و میبرمت اتفاقا بهش گفتم شب بمون و استراحت کن فردا ببرمت ولی چون شیفت شب بود حتما باید میرفت محل کارش. بالاخره رسیدیم و رفتیم من ماشینمو از پارکینگ در اوردم و حرکت کردیم به سمت محل کارش تو راه بازم شیطونی میکردیم و حسابی خوش میگذروندیم و دیگه دستشو قشنگ میزاشت رو کیرم و هی تعریف میکرد ازش که آره مطمئنم باید حسابی کلفت باشه. بهش گفتم اگه دوس داری بیارش بیرون ولی قبول نکرد گفت حواست پرت میشه و این جاده چون شتر داره شب خیلی خطرناک میشه. بعد از یه ساعت رسیدیم محل کارش و بردم ماشینو داخل خود درمانگاه جلوی سوییتی که اونور بود. تا رسیدیم دم در سوییتشون دیدم دوستاش صدای ماشینو شنیدن و فهمیدن رفیقشون رسیده همشون اومدن بیرون و ۳ تا خانوم اومدن بیرون و حسابی جیغ و هوار و بوس و ماچ و بغل. وسایلاشو خالی کردم و برگشتم یه ده دقیقه ای گذشته بود که دیدم یه پیام اومد و دقیق متن پیامش یادم هست نوشته بود عزیزم واقعا منو شرمنده کردی با این همه خستگی منو نذاشتی تنها بیام و الانم داری خودت تنها برمیگردی با این کارت و مردانگیت یه دل نه صد دل عاشقت شدم. رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم و ولو شدم رو تخت باهم داشتیم پیام بازی میکردیم. بهم گفت من امشب و فردا شیفتم ولی بعدش ۳ روز نوبت استراحتمه شما لطف میکنی میای دنبالم تا این ۳ روزو بریم خونت. منم حسابی ذوق کردم و پس فردا قرار شد ساعت ۳ ظهر برم دنبالش. روز قرارمون رسید و من رفتم دنبالش و آوردمش خونه از قبل هم مشروب گرفته بودم گذاشته بودم تو یخچال که حسابی خنک بشه یه شامپاین گرفته بودم واقعا بی نظیر بود دوستانی که خوردن میدونن چی میگم. بساطو آماده کردیم و این خانوم دکتر هم که اسمش سیما بود رفت لباساشو عوض کرد و اومد. وای خدا چی میدیدم یه لباس سکسی مشکی باز و جالب تر از اون اون پرو پاچه های تو پر و سفیدش برق میزد. تازه من با این لباس دیدم متوجه شدم چه کون خوش فرم و بزرگی داره. چاک سینه هاش باز بود و سینه های ۹۰ داشت پاره میکرد و منم کاملا شق کرده بودم دیگه دل تو دلم نبود کی خانوم دکترو کوس و کونشو فتح میکنم. مشروب و خوردیم کنارش غذا هم سفارش داده بودم داشتیم میخوردیم و حرف میزدیم و لب میگرفتیم و منم دست میزدم به همه جای بدنش. وقتی مشروب جفتمونم حالمونو خوش کرد یلند شدیم بغل کنان و لب بگیران بردمش رو تخت و انداختمش رو تخت و شروع کردم از بالا تا پایینشو مالیدن و دراوردن لباساش. لباساشو که در میاوردم تازه میدیدم چی هست بدن یه دست سفید و توپر با یه کون خیلی گنده. لباساشو با سوتینشو در آوردم و فقط مونده بود شورتش منم افتاده بود روش و اون ممه های بزرگشو میمالیدم و میخوردم انقد مست بودیم که فک کنم حدود نیم ساعت فقط همه جای بدنشو میخوردم و میمالیدم. این سیما جون دکتره ما ناگفته نمونه یه کوس تپل و خوشگلم داشت که کاملا شیو شده و اماده ی گاییدن بود. حسابی به خودش همه جوره رسیده بود و خودشو در اختیارم گذاشته بود. بعد نیم ساعت خوردن و لیسیدنش نوبت سیما شد که کیرمو بخوره. منم شق کرده بودم و میرم کاملا بلند شده بود و سیخ شده بود و خیلی حرفه ای واسم میخورد و حال میکردم. اونم ۱۰ دقیقه ای قشنگ خورد واسم و منم وقتی حسابی مست بشم حالا حالا ها ابم نمیاد. بلندش کردم و نشستم جلوش و پاهاشو باز کردم و کیرمو شروع کردم به مالوندنش و روی خط کوسش میرمو میکشیدمو اونم چشاش حسابی خمار شده بود که بهم گفت کیرتو بزار داخل دیگه تحمل ندارم و منم خیلی ریلکس کیرمو فرو کردم تو کوس تپل و سفیدش که داخلشم انصافا صورتی بود و خوشگل و گوشتالو. یواش یواش تلمبه هامو بیشتر کردم و تو همون حالت ۱۰ دقیقه ای میزدم تو کوسش. حالتشو عوض کردم و گفتم داگی وایسا وقتی داگی شد واقعا عظمت کون بزرگ و خوش فرمشو دیدم. خیلی تحریکم میکرد صحنه ی دیدن این کون بزرگ و کوس تپلش. وسط کردنش بهم گفت من فقط عاشق اینم که تو حالت داگی ارضا بشم. سرعتمو بیشتر کردم و خیلی محکم تلمبه میزدم که دیدم داره صدای آخ و اوخش بالا رفت و ارضا شد ولی من همچنان کیرم سیخ بود و هنوز تشنه ی گاییدنش بودم گذاشتم چند لحظه گذشت که حالش بیاد سر جاش و دوباره شروع کنم به کردنش. این سری به پهلو خوابوندمش و از پشت چسبیدم بهش و بازم شروع کردم به حال دادن بهش. حدود ۴۵ دقیقه ای حسابی کردمش و دوست داشتم از کون هم بکنمش که بهش گفتم اجازه میدی از کونم بکنمت که دیدم به شدت مخالفت کرد و زد زیر گریه. گفتم چرا گریه میکنی یه بار گفتی نه منم گفتم چشم دیگه ناراحتی نداره که. جواب داد یاد یه اتفاقی افتادم و منم متوجه شدم که قبلا گویا قبلا سکس زوری داشته از کون. منم بیخیال کون شدم و دوباره تو همون حالت کردمش تا اینکه ابم اومد.ارضا که شدم کنارش دراز کشیدم و نازش کردم و ازش معذرت خواستم به خاطر درخواست سکس از کون. سیما هم حسابی ازم تعریف کرد تشکر کرد. دوباره رفتیم ادامه ی مشروب مونو خوردیم و بعد از یه ساعت دوباره کردمش. اونروز تا صبح ۳ بار کردمش و بازم سیر نشده بودم. اون ۳ روزی که پیشم بود حسابی از خجالت کوسش در اومدم و اون عشقی که بهم داشت چند برابر شد و حتی درخواست ازدواج داد بهم. حتی بعدا یکی از دوستاشم اوکی کردم با یکی از دوستای صمیمیم ردیف شدن و کنار هم سکس کردیم به مدت دو ماه من باهاش بودم و حسابی بهمون خوش گذشت تا اینکه انتقالیش اوکی شد و رفت تهران و ارتباطمون بعد یه مدت قطع شد. امیدوارم که خوشتون اومده باشه ببخشید اگه طولانی شد. ولی تمام اتفاقات عین واقعیتی بود که تعریف کردم خدمت دوستان عزیز کونباز اگه خوشتون اومد داستان های دیگه هم تعریف کنم واستون. امیدوارم همتون خوش باشین نوشته: کامی کلفت حشری
    • عاشقی در یک نگاه و کونی شدن پسر خوشگل - 1 با سلام فراوان به همه دوستان این خاطره زمان دیوانه شدن با یک نگاه شایدم نابود شدن شایدم عاشق شدن نمی‌دونم چه اسمه درستی باید براش انتخاب کرد بگذریم از خودم بگم نه سفیدم نه سبزه قد عادی دارم هیکلم خوبه از بچگی شیطنت زیادی داشتم لباس در آوردن نگاه کردن بهم دیگه تا حدودی آشنا شده بودم یه روز تابستانی بود هوا بد نبود تو محله با یکی از دوستانم داشتیم با موتور من چرخ می‌زدیم که یهو گفت بریم موتورمو بیاریم رفتن همانا وقتی رفتم در خونه از اون لحظه زمان که در اون خونه باز شد که ای کاش باز نمیشد یه پسر یکم قد کوتاه با چشمای مشکی دماغ کوچیک و بدنی زیبا اومد جلوم هی خواستم نگاهمو بدزدم نمیشد تا حدی که خودش متوجه زل زدن من شده بود چند تا از دوستاش هم داخل حیاط خونه نشسته بودم دیگه رفتیم داخل سلام احوال پرسی اونا هم هی نگاه می‌کردن بهم بماند منم کلا آدم خوش لباس خوش مشربی هستم اگه تعریف نباشه 😎 هیچی خلاصه موتور دوستمو برداشتیم و رفتیم در حین رفتن همه فکر ذهنم شده بود اون پیش خودم گفتم یادم میره آخه از من کوچیکتر بود نمیشد برم جلو ولی اما نمی‌دونستم چه بلای قراره سرم بیاد سر عاشقی این آقا پسر ! بعدش رسیدم دمه خونه رفیقم تا موتور رو گذاشت من موندمو کلی سوال بی جواب خوب منم استاد آمار در آوردن ، رفیقمو به طریق مختلف سوال پیچ کردن تا فهمیدم اسمش چیه موقعی که اسمشو فهمیدم دنیام شد این اسم به نام نیما (مستعار) علاوه بر خودش عاشق اسمشم شده بودم کسایی که تو این دام عاشقی افتادن می‌دونن چی میگم خلاصه از فردا کارم شده بود تو محلشون امارشو در بیارم که انگار دنیا رو بهم میخواستن بدن که فهمیدم یکی از رفیقای خودم تو اکیپشون هست نمی‌دونستم چیکار کنم میفهمیدن لو میرفتم و هم آبروم می‌رفت هم می ترسیدم نیما رو از دست بدم یادم نمیره یک هفته خواب خوراک نداشتم هر کار که بگید کردم هر جا بشه رفتم تا بالاخره تونستم از طریق همون دوستم دعوتشون کنم به چایخونه مجبور بودم همشونو دعوت کنم ولی دلم میخواست خودمو نیما باشیم ، یه صبح تا شب اون حرف بزنه من گوش بدم و نگاش کنم خوب عاشقش شدم دست خودم نبود تا حالا این حالت رو نداشتم اصلا برام علامت سوال بود که چرا من اونم عاشق پسر نمی‌دونم از دستم خارج بود نمی‌تونستم بی محلی به این قضیه کنم خیلی اومدم بیخیال این نیما بشم نمیشد من داشتم خودمو فراموش میکردم من داشتم چیزی میشدم که اون دوست داشت یا داره نمی‌دونم می‌فهمیم همدیگه رو . هیچی اون روز تو چایخونه نگاهش میکردم تا چشمش برمیگشت رومو برمیگردوندم که مبادا متوجه نگاه من بشه ولی اینم بگم اونم انگاری از من خوشش اومده بود چون بعد یه ذره وقت تا چشمام می‌رفت سمتش چشم تو چشم می‌شدیم جفتمونم سریع نگاه همو میدزدیدیم بالاخره موفق شدم باهاش دوست بشم اما با کل اکیپ می‌رفتیم بیرون مشروب نمی‌خورد ولی شراب دوست داشت گذشت تا کاملاً با هم آشنا شدیم بیشتر فکر کنم من تا اون خیلی دوست داشتنی بود خیلی هم تو خودش بود اصلا عادت نداشت درد دل کنه همش می‌ریخت تو خودش خیلی سخت تونستم با عادتاش آشنا بشم که نزدیک تر بشم اینم بگم قصدی از رفاقت با نیما نداشتم خیلی دوستش داشتم ولی امان از دل غافل که چه عاقبتی در انتظارم بود روزا گذشت ماها گذشت رسید به سال شوخی باز شده بود بدجور دیگه من یکی از اعضای خاص اون اکیپ شده بودم بخاطر اینکه وضع مالی من خوب بود اونا از من کوچیکتر بودن پس منم حالی بهشون میدادم که تو خوابم نمی‌دیدند دنیام کوچیکه شده تو یه جمع پنج نفره داشت خلاصه میشد در حدی که اصلاً دوست نداشتم بدون نیما جایی برم ولی اون دوستاش بد نبودن ولی در اصل به خاطر نیما بود که تحملشون میکردم بیشتر وقت ها برنامه رو جوری میچیدم که منو نیما بیشتر تنها باشیم ولی اون رکب میزد بهم گذشت تا شوخیهای منو نیما به اوجش رسید ، سال بعد گفتن بریم شمال یه حال هوای عوض کنیم راستشو بگم دوست داشتم خودمون دو تا بریم ولی نمیشد خلاصه رفتیم تو شمال نیما شبا نمیموند پیشه من احساس میکردم دوری می‌کنه همین عذابم میداد شوخی‌های هرکس هم آوردیم شمال با خودمون تو همون شوخی های خرکی یهو گازم گرفت دردم اومد بهش گفتم ول کن وگرنه کیرتو از جاش میکنم بی محلی کرد یجوری رسوند که بگیر جفتمون هم با شلوارک بودم منم نامردی نکردم یهو دستمو مردم تو شورتش یه کیر خوابیده کوچولو داغ رسید به دستم مهلتش ندادم گرفتمش به قصد کندن تو همین هین یه جوری شدم اونم یهو چشاش نه از درد از چیزی دیگه بود کرد شد یجور عجیب نگاهم میکرد حس کردم خوشش میاد ولی روش نمیشه ترسیدم دستمو در آوردم مالیدن تو صورتش به شوخی گفت باید بخوریش نمی‌دونم چرا یهو گفتم بده مردی بده تا بخورم یهو سروصدا بچها اومد خودمونو تو اون حالت میخ شده بودیمو جمع کردیم شب شد من رفتم تو فکر راستشو بگم قبلاً نه از روی دوست داشتن بچه بودیم به قول خودمون دودول بازی میکردیم ولی تا حالا این حسو رو نداشتم که با گرفتن یه کیر شخص دیگه قلقلکم میشد فرداش دمه ظهر قرار شد برن لب دریا منو نیما هم طبق معمول داشتیم یا هم شوخی دستی ، کشتی ،به قول بچه‌ها شهرستانی میکردیم که یهو به خود اومدیم دیدیم همه رفتن یهو دوباره کیرشو گرفتم گفت میخوای بخوریش که میگیریش اینقدر دوستش داشتم که حاضر شده بودم برای نگه داشتنش تن به هر کاری بدم اونم بدش نمیومد یهو تو همین حین دیدم شل کرد دراز کشید منم شلوارکشو کشیدم پایین دیدم وای باورم نمیشد انگاری از بلور ساخته شده بود اینم بگم اینقدر عاشقش شده بودم بوی عرقشم دوست داشتم تا این حد وقتی با این منظره یه کیر شبیه شکلات خارجی تو دستم بود طرف مقابل هم عشقم بود باورش برام سخت بود که اون اجازه داده من به حریمش نزدیک بشم برا همین به هیچ عنوان سمت کونش نمی‌رفتم می‌ترسیدم از دستش بدم بدم نیومد ولی نمی‌تونستم ریسک از دست دادنش رو بکنم تو همین حین که دستم به کیرش بود یهو ناخواسته بالا پایین کردم دیدم داره بلند میشه یهو رنگش عوض شد گفت خوب حالا می‌خوای چیکار کنی بخود اومدم دیدم کیرشو کردم تو دهنم دروغ نگم اولین بارم بود ولی اینقدر خوشمزه بود برام که دوست نداشتم درش بیارم که یهو اوبم زد بالا بهش گفتم بیا بخواب رو من میخواستم راضیش کنم که با من باشه مجبور به کون دادن شدم خلاصه نیما ما که ناشی از حول افتاد رو منو میخواست بکنه توش ولی بلد نبود بهش میگفتم حال میده بهت میگفت آره دنیا رو بهم میدادند تا اومدم به خودم بجونبم دیدم لای پام خیس شده و بی‌حال افتاد روم تا سرمو برگرداندم اول از خجالت فرار کرد جای من بعدش با غرور گفت برو خودتو بشور منم دروغ نگم اینقدر بهم حال داده بود که یکی روم بخوابه برای اولین بار بدون اینکه دست بهش بزنم ابم اومده بود از درد خجالت بلند نشدم تا اون بره اینم بگم رابطه ما دو نفر درست خیلی صمیمی شده بودیم ولی جفتمون از هم خجالت می‌کشیدم بهم ابراز کنیم اینجوری علایقی رو خلاصه تو شمال کارم شده بود کشتی گرفتن دست زدن به کیر نیما و آبشو آوردن تا گذشت برگشتیم به شهر خودمون یه چند روزی از کارای که کرده بودیم رو داشتم روش فکر میکردم که یعنی من گیم؟ یعنی چی؟ من به خاطر اینکه نیما رو نگه دارم نمی‌تونستم با خودم کنار بیام. باید ببخشید که طولانیش کردم و با جزئیات کامل گفتم اگر دوست داشتید تا قسمت اصلی سکسهای منو نیما رو براتون تعریف کنم نوشته: Me
    • برده داری من و همسرم - پایانی سلام ادامه ماجرا من و مریم بعد از آرمان میخوام براتون تعریف کنم البته باید جواب خیلی ها رو بدم. تمام ماجرا واقعی هستش و هیچ دروغی ندارم بگم اگه دوست نداری ماجرا رو دنبال نکن. با مریم هماهنگی کردم برای پنجشنبه برای اون دختره مریم گفت بزار خودم باهاش حرف بزنم گفتم باشه شمارشو دادم به مریم باهاش حرف زد البته من متوجه نشدم چون داشتم غذا میخوردم مریم تو اتاق خواب حرف میزد. بعد از چند دقیقه آمد گفتم چی شد؟ گفت اوکی عزیزم ، پنجشنبه گفت از ساعت 6 عصر آزادم تا 10 شب گفت آقا امین شهرک اندیشه ساعت 6 آنجا باشه گفتم اوکی نظرت چیه به نظر خودت اوکی هستش ؟ گفت طبق صحبت ها و تعریف های که میکرد خوبه ولی حیف کیر نداره ، بهش گفتم من که دارم گفت آره ولی دوتا کیر بهتر یک کیره منم با خنده بهش گفتم اون روز دوتا کیر بود و یک کس پنجشنبه دوتا کس و یک کیر خندید گفت خفشو البته اونم بلده چطوری مثل تو بهم حال بده ، گفتم چطور ؟ گفت خودت میبینی گفتم اوکی عزیزم . روز پنجشنبه تا ساعت 5/30 در مغازه بودم بهش پیام دادم آماده هستی بیام گفت بله یک آدرس بهم داد سمت شهرک اندیشه مغازه رو بستم و رفتم دنبالش با مریم هماهنگی کردم دارم میرم دنبال دختره گفت اوکی منتظرم. رسیدم بهش زنگ زدم گفت همون ماشین شاسی بلند مشکی ؟ گفتم بله فقط عقب بشین گفت چشم. درب عقب باز کرد نشست دیدم خوشگله و خوش هیکل ازش خوشم اومد حرکت کردیم بهش گفتم اگه میشه عقب ماشین دراز بکش گفت چرا گفتم دوست ندارم مسیر خونمو یاد بگیری ، گفت میخوای بیام جلو برات ساک بزنم تا برسیم ؟ ماشینت شیشه دودی پیدا نیست گفتم نه عزیزم رسیدیم خونه بعد ، گفت چشم آقا دراز کشید عقب ماشین تو مسیر ازش پرسیدم چند وقته توی این کاری گفت دو ساله بهش گفتم همه کاری میکنی ؟ گفت مثلاً چی ؟ گفتم کون دادن و کس دادن و تحقیر شدن و غیره ؟ گفت بله انجام میدم بهش گفتم خانومم خیلی توی این قضیه سرسخته ها خیلی تحقیرت میکنه میزنه مشکلی نداری ؟ گفت عاشق این کارم گفتم خوبه اگه کارت خوب بلد باشی پول خوبی هم بهت میدم گفت چشم. تو مسیر گفت تا حالا چندتا برده آوردین ؟ بهش گفتم تو دومی هستی هفته گذشته یک پسری بود الان شما گفت . حالا چرا پسر بعد دختر ؟ خانومم دوست داشت برده پسر امتحان کنه من دوست دارم برده دختر بعد از تو هم تصمیم میگیرم که کدومتون بیارم. بهم گفت پسره خوب بود ازش راضی بودی ؟ بهش گفتم خانومم ازش راضی بود . گفت شما ؟ گفتم من نه حتی باهاش سکس کردم لذت نبردم اون گفت قراره با من لذت ببری. بهش گفتم من و خانوم بیشتر از این خوشم اومد که اون پسره با کیر کلفتش خانومم کرد من لذت بردم خانومم خوشش آمد. خندید و گفت پس بی غیرتی هم دوست داری. بهش گفتم نه با هرکسی. رسیدم خونه رفتم داخل صدا کردم مریم مهمون داریم دیدم دوباره مریم با همون لباس بندی که با آرمان پوشیده بود دوباره تنش بود از اتاق خواب آمد بیرون دختره تا دیدش گفت جون این خودشه مریم آمد جلو با دستش فک دختره گرفت بهش گفت اسمت چیه اون گفت مهسا مریم بهش گفت دهنت باز کن جنده تا دهنش باز کرد مریم تف کرد تو دهنش گردنش گرفت پرتش کرد رو زمین بهش گفت یالا لخت شو ببینم. بلند شد مانتو شلوار درآورد اونم مثل مریم همون لباس تنش بود وای خدااااا چه سینه های پروتز کرده ای چه هیکلی کس و سینه هاش پیدا بودن. مریم رفت سمتش قلاده و زنجیر بست دور گردنش بهش گفت بیا مهسا هم رفت دنبالش مریم برگشت نگاه من کرد گفت عزیزم لباستو در بیار بیا گفتم الان میام منم لخت شدم با شورت رفتم دنبالشون ( تو دلم قند آب شد که الان نوبت منه که یک کس بکنم) رفتم تو اتاق خواب دیدم مریم دراز کشیده مهسا (برده) داره پاهاش لیس میزنه بهش میگه یالا اشغال و با شلاق چرمی که داشت میزد رو کمرش بهش گفت پاهای آقا رو بخور اشغال آمد انگشت پامو کرد تو دهنش و خوردن لیس زدن و میومد بالا کیرم بلند شد بود مریم گفت شورتت دربیار منم درآوردم دید کیرم بلند شده بهش گفت بیا کیر آقا رو بخور دوست داره و دوباره با شلاق زدش آمد شروع کرد برام ساک زدن با دستش گذاشت رو کس مریم و بازی میکرد مریم از خود بی خود شد سرشو از کیرم بلند کرد به مریم گفت خانوم من دیلدو کمری دارم بیارم تو کیفمه. مریم گفت برو بیار ببینم چه شکلی هستش بلند شد رفت دو تا مدل آورد مثل شورت میپوشید یک کیر مصنوعی بهش بود یکشون اندازه کیر من بود ولی اون یکی بزرگتر مریم بهش گفت اول با اون کوچکتره شروع کن مهسا کردش پاش مریم بهش گفت اول کسمو لیس بزن جنده آمد شروع کرد به خوردن کس مریم ، مریم تو آسمون بود از لذت . خوب بلد بود بلند شد پاهای مریم داد بالا گذاشتش تو کسش مریم یک آحی کشید و شروع کرد به تلمبه زدن تو کس مریم منم با خودم گفتم الان فرصت خوبیه از پشت بکنم رفتم پشتش دیدم شورته از پشت بازه کونش پیداست تف زدم به کیرم اون داشت مریم میکرد مریم داشت باهاش حال میکرد منم یکم نگهش داشتم کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش فشار دادم همش می‌گفت آخ آخ اونم چون دردش میومد اونم دیلدو رو بیشتر تو کس مریم فشار میداد کیرمو جا کردم تو کونش و دوتایی تلمبه میزدیم من تو کون مهسا و مهسا تو کس مریم واقعا من تو اوج بودم داشتم حال دنیا رو میکردم داشت آبم میومد ولی دوست نداشتم بیاد هنوز دوست داشتم بیشتر حال کنم مریم افتاد به نفس نفس سینه های مهسا رو چنگ میزد یک دفعه ارضا شد منم دیگه نتونستم طاقت بیارم تمام آبم به فشار خالی کردم تو کون مهسا اووووووف کیرم درآوردم بی حال افتادم کنار مریم ولی مهسا هنوز داشت برای مریم تلمبه میزد مریم بهش گفت اشغال جنده بسه دیگه مهسا هم بلند شد بهش گفت کسم لیس بزن عوضی کس مریم میخورد منم با سینه های مریم بازی میکردم مریم گفت بازم میتونی بکنی ؟ بهش گفت الان نه چند دقیقه دیگه گفتم مریم تو رو بکنم ؟ گفت نه این جنده رو گفتم گفتم کون خوبی داشت مریم گفت همین الان هرچی دوست داری کون بکن که من هیچ وقت بهت نمیدم گفتم باشه مریم موهای مهسا رو کشید بهش گفت برای آقا ساک بزن اون شورت دیلدو دار رو دربیار من میخوام بپوشم بلند شد از پاش درش آورد مریم پوشیدش با خنده گفت امین خوبه تو حالا هرچی منو کردی منم الان بکنمت خندم گرفت بهش گفتم عزیزم من از کس کردمت تو اگه دیدی من کس دارم تو هم بکن مهسا گفت چه زن و شوهر باحالی هستید مریم بهش گفت ساک بزن الان همین زن و شوهر از کس و کون میخوان یکیت کنند و مهسا شروع کرد برام ساک زدن چقدر حرفه ای میخورد اولش کیرم شل بود و خوابیده چون آبم اومد بود حتی نشستم همینجوری کثیف میخورد کیرم داشت بلند میشد مریم بهش گفت دولا براش ساک بزن تا اینو کردی تو کسم حالا من بکنمش تو کونش جنده . مریم از پشت تف کرد تو سوراخ کون مهسا یک دفعه تا آخر فشار داد همش جا کرد داخل مهسا جیغ کشید و مریم تلمبه میزد و با درد و حال داشت برام ساک میزد منم از این صحنه لذت بردم کیرم بلند شد گفتم مریم صبر کن دراز کشیدم بهش گفتم با کس بشین رو کیرم نشست ولی یکم گشاد بود ولی بد نبود مریم از پشت کمرش فشار داد خوابید تو بغلم مهسا اون دوباره از کون دیلدو رو فشار داد داخل مهسا دوتایی از کس و کون میکردیم ولی من چون پایین بودم زیاد نمی‌تونستم خوب تلمبه بزنم دو سه دقیقه ای همینجوری تلمبه زدن ادامه میدادم که مهسا ارضا شد مریم از پشت محکم میزد پشتش بهش میگفت دیدی حال کردی جنده خوب آبت آمد. اونم سینه هاش تو بغلم بود و نفس نفس میزد می‌گفت عالیه بعد مریم کشید بیرون گفت خسته شدم جفتم دراز کشید منم مهسا خوابوندمش رو تخت پاهاش دادم بالا و تلمبه زدن بعد کیرمو درآوردم بهش گفتم رو به شکم بخواب مریم داشت نگاه میکرد کیرم کردم تو کونش و اون خوابیده بود رو به شکم منم نشسته رو کونش میکردم مریم اومد تو بغلم بهش گفتم این دیلدو رو دربیار دیلدو درآورد کیرم تو کون مهسا عقب جلو میکردم مریم آمد تو بغلم ازش لب گرفتم با سینه هاش بازی میکردم و میخوردم آبم اومد کیرمو تا آخر فشار دادم تو کون مهسا آبم ریختمش داخلش بلند شدم سه تای دیگه جون نداشتیم تقریباً ساعت 9 بود مهسا گفت آقا خانوم میشه من برم تا برسم خونه طول میکشه نگاهی به مریم کردم بهش گفتم کاری باهاش نداری ؟ مریم گفت جنده چند دقیقه ماساژ بده بدم درد میکنه منم رفتم دوش گرفتم تا برسونمش از حمام آمدم بیرون دیدم دوتایی در حال آماده شدن هستند خودمو خشک کردم لباس پوشیدم رفتیم تو حیاط سوار شدیم مریم بهش گفت عقب ماشین دراز بکش اونم دراز کشید تو مسیر که حرکت کردیم مهسا گفت امیدوارم ازم راضی باشید من و مریم بهش گفتیم عالی بود. مهسا گفت ببخشید اینو میگم بیشتر از برده داری شما گروپ دوست دارید بیشتر به جای اینکه برده داری کنید به فکر سکس بودید و گروپ میزدید البته اولش خانوم یک کارهایی کرد بهش گفتم بله فقط تفاوت اینه که گروپ هرکس دوست داره هرکسی میکنه ولی ما با اونی که دوسش داریم سکس میکنیم. گفت بله تو مسیر پولش براش واریز کردم بعد قبل از پیاده شدن گفت هر وقت خواستید بازم از قبلش بهم بگید خوشم میاد زن و شوهر پایه ای هستید ، من و مریم خندیدم ازش خداحافظی کردیم و رفت. تو مسیر به مریم گفتم حالا نظرت چیه پسره یا دختره ؟ گفت معلومه پسره گفتم چرا ؟ گفت پدر سگ خوب سکس میکرد کیرش خوب بزرگ بود و نسبت به سنش حرفه ای بود. گفت تو چی من گفتم دختره. بهش گفتم دختره دیلدو گذاشته بود برات ، گفت نه کیر واقعی یک چیزی دیگه هستش. دیگه قرار شد هفته ای یک بار آرمان بیاد و یک هفته دیگه مهسا بیادش. دوستان عزیز کل ماجرا واقعی هستش. دروغی ندارم بگم الان روز شنبه هستش تو مغازه خودم نشستم دارم ماجرا رو مینویسیم. از ماجرای قبلی خیلی خیلی خوشحال شدم که تعریف کردم چون چندتا برده دیگه هم پیام دادن باید با اونها هم صحبت کنم ببینم چند ساله هستند و شرایطشون چیه با تشکر. نوشته: امین
×
  • اضافه کردن...

اطلاعات مهم

به زودی فعالیت در انجمن عمومی خواهد شد، حتما قوانین را مطالعه بفرمایید.