-
-
1
فیلم های بدن نمایی و خودارضایی زنان و دختران ایرانی
توسط minimoz، • 790 posts -
2
دانلود فیلم سکسی حرفه ایی ایرانی
توسط minimoz، • 1,608 posts -
3
دانلود فیلم های سکسی آماتور ایرانی با آپدیت روزانه
توسط minimoz، • 956 posts -
4
داستان سکسی خواهر لاغر اندام
توسط minimoz، • 1 post -
5
داستان سکس با خانم دکتر خوشگل و توپر هیکل قشنگ
توسط minimoz، • 1 post -
6
داستان سکسی عاشقی و کونی شدن پسر خوش چهره
توسط minimoz، • 1 post -
7
داستان سکسی ارباب و برده بازی با همسرم
توسط minimoz، • 2 posts -
8
Iranian Sexy Gallery - عکس های سکسی ایرانی
توسط kale kiri، • 431 posts -
9
لایو سکسی و نیمه سکسی ایرانی
توسط kale kiri، • 699 posts -
10
عکس مخفی و شکاری ایرانی
توسط kale kiri، • 369 posts
-
داستان سکس با زن شوهردار (بیوه)
-
آخرین مطالب ارسال شده در انجمن
-
توسط minimoz · ارسال شده در
فیلم بدن نمایی و خودراضایی دختر خوشگل با چهره نازش که لخت نشسته جلوی دوربین کصشو میماله و عشق حال میکنه . تایم: 01:00 - حجم: 12 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید. -
توسط minimoz · ارسال شده در
ویدیو سکس داستانی همراه حرف های سکسی با دختر سکسی و حشری تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه ناله میکنه و آبشو میپاشه رو کونش . تایم: 09:45 - حجم: 36 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید. -
توسط minimoz · ارسال شده در
فیلم بدن نمایی و خودراضایی دختر تپل ممه گنده وطنی در حمام . تایم: 02:33 - حجم: 16 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های بدن نمایی و خودارضایی ایرانی روی کلیک بزنید. -
توسط minimoz · ارسال شده در
ویدیو سکس سه نفره ایرانی میلف حشری که بدن نمایی میکنه کیرشو ساک میزنه و همزمان کصلیسی میکنه و بعد تو پوزیشن داگی تا خایه تو کصش تلمبه میزنه و نالشو در میاره و آبشو میپاشه رو کونش . تایم: 04:40 - حجم: 30 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید. -
توسط minimoz · ارسال شده در
فیلم سکس وطنی رفته لای لنگای زنه و داره تو کسش تلمبه میزنه (صدا خراب است) . تایم: 00:50 - حجم: 9 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید. -
توسط minimoz · ارسال شده در
ویدیو سکس با خانوم گوشتی و حشری تو پوزیشن داگی و بعد دمر تا خایه تو کصش تلمبه میزنه جرش میده آه و ناله میکنه و آبشو میپاشه روش . تایم: 04:05 - حجم: 26 تماشای آنلاین فیلم لینک دانلود فیلم جهت مشاهده تمامی فیلم های سکسی ایرانی روی کلیک بزنید. -
توسط minimoz · ارسال شده در
خواهر × تابو × سکس خواهر × دستان خواهر × سکس تابو × داستان تابو × سکس محارم × داستان محارم × داستان سکسی × دوست دارم قبل از نوشتن داستان بگم این داستان محارم هستش و اگه دوسم ندارید نخونید… از سر کار اومدم دیدم ابجیم نشسته پای کامپیوتر من… یکم نمیخواستم روش باز بشه چون فیلم های پورن داشتم توش ۱۴ سالش بود سینه هاش نه بزرگ بود نه کوچیک… به خاطر کلاس های درسیش با کامپیوتر بازی میکرد… اندامش خیلی خوب بود لاغر؛ کونشم نه بزرگ ن کوچیک… ی جورایی داشتم عاشقش میشدم میخواستم از مراقب کنم. رفتم کنارش نشستم دو استکان چایی اوردم که باهم بخوریم… من:محدثه محدثه:بله من:تو دوس پسر داری… محدثه:نه میدونستم دروغ میگه چون از گوگل اینا عکس متن های عاشقانه برمیداشت من:میدونم عاشق یک نفر شدی؛ منم مثل دوستتم میتونی برام بگی عاشق کی هستی چون من تحقیق میکنم میگم برات خوبه یا بد… شاید پسر بدی باشه از اعتمادت سواستفاده کنه… یکم صورتش سرخ شد خجالت میکشید نگام کنه همین طوری که داشت به صفحه ی مانیتور نگاه می کرد جواب داد… محدثه:یه پسره هست وقتی از مدرسه درمیام نگام میکنه… وایمیسته اونور خیابون… من:اسمش چیه میشناسیش… محدثه: نه نمیشناسمش ولی فکر میکنم عاشقش شدم قیافه اش خیلی جذابه من:چاییتو بخور سرد نشه؛ فقط تو با من باش نزارم با احساست بازی بشه… بزار دستمو بزارم روی قلبت … نمیخوام کسی بشکنتش؛ ناسلامتی من داداش بزرگتم… خیره بود به صفحه ی مانیتور فکر کردم خجالت میکشه سرخی گونه هاش یکم رفته بود… دستمو بردم گذاشتم رو قلبش یکم پایینتر گذاشتم خورد به سینه اش در حدود یک ثانیه؛ دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو قلبش… من:نمیزارم کسی این قلبو بشکنه مطمئن باش… دستمو بردم بالاتر گذاشتم رو صورتش کشیدم سمت خودم از گونه اش یه بوس کردم؛ برگشت نگام کرد… محدثه:دوست دارم… من: منم خیلی دوست دارم… بلند شدم رفتم بیرون پیاده یکم عذاب وجدان یکمم دوست داشتم باهاش باشم و بتونم باهاش حال کنم… چون همیشه تو خونه لباس های تنگ میپوشید… وقتی می رفتم دوش بگیرم شورت سوتین هاشو میشست آویزون میکرد… به خیال خودم میگفتم اینا همیشه ی جایی هستن که نمیشه بهشون دست زد… از حموم دراومدم… لباسامو پوشیدم رفتم اتاق… دیدم داره به گوشیش نگاه میکنه… محدثه: فردا میتونی بیای جلوی مدرسمون ببینیش… شغلم ازاد بود چهار سال ازش بزرگ بودم… من:اره میتونم بیام ساعت ۱ نیم تعطیل میشین نه… محدثه:اره فقط ی جایی باش که شک نکنن من:باشه میام ببینم کیه… یه خورده خواستم موضوع رو باز کنم من: خب این وسط چی به ما میرسه من تحقیق کنم زحمت بکشم محدثه :نمیدونم چی میخوای یکم روش کنارم باز شده بود خجالت نمیکشید… با خنده با چشام اشاره کردم به سینه هاش… یک خنده ی ریزی کرد به فکر رفت… قلبم داشت میکوبید نمیدونستم از چیه یا از حشری بودنم بود یا از استرس… محدثه:باید فکر کنم من:باشه تا اخر شب فکر کن… دوتامونم خجالت میکشیدیم از هم ولی خب عاشقش بودم… تا اخر شب حرف نزدیم با هم.. موقعه ی خواب تختامون جدا بود از هم تو یه اتاق میخوابیدیم… تلویزیون میدیدم افکارم درگیر بود چجوری بهش بگم … اگه قبول نکنه چی نمیتونم دیگه به چشماش نگاه کنم… رفتم بخوابم دیدم بیداره… بهش گفتم: بیا تو تلگرام پی وی من… اومد نوشت سلام محدثه: چرا اینجا 😃 من: خب فکر کردم بابت اون رفتارم ازم خجالت میکشی… چرا باهام حرف نمیزنی… محدثه: چی بگم من: فکراتو کردی محدثه:اره در حین چت نگاش میکردم ولی اون نگام نمیکرد… من: خب نتیجه اش چی شد چکار کنیم پایه هستی…؟ محدثه:اره وقتی گفت اره قلبم رف رو صد هزار… تختش یه جایی بود که مامان بابا دید داشتن میتونستن ببینش من: بخواب منم میخوابم دیر وقته… محدثه:من فکر میکردم الان میخوای شروع کنی 😄 من :الان که نمیشه مامان بابا بیدارن… ولی میتونم یه کاریش کنم محدثه:نه شوخی کردم بزاریم واسه فردا گوشی رو خاموش کردم اونم دید خاموش کرد روبه روی هم خوابیده بودیم اون رو تخت خودش منم رو تخت خودم داشتیم همو نگا میکردیم چشماشو بست … خیلی خوشگل بود دلم میخواست از تختم بیام بیرون بغلش کنم… تا فردا… از خواب بلند شدم دیدم رفته مدرسه سرکار نمیدونم چجوری کار کنم فکر شب … ساعت ۱ نیم شد رفتم جلوی مدرسه دیدم کسی نیست یکم وایسادم ابجی دوستاش منتظر سرویسش بودن… دیدم یه پسر خوشتیپ اومد جلوی مدرسه داره آبجی مارو نگاه میکنه… میشناختمش پسر بدی نبود اسمش آرش بود… بعد اونم سوار ماشین شد… منم سوار ماشینم شدم اومد سر کوچه ی ما سرویس محدثه رو پیاده کرد … دیدم اینم افتاده دنبالش محدثه رفت خونه اینم برگشت… دیدم." اومدم سرکارم… اون روز عصر نمیشد ساعت ها؛ یک سال میگذشت… تا شب… رسیدم خونه… مامان داشت شام میزاشت بوی غذا همه جارو پر کرده بود… مامان:خسته نباشی من:مرسی محدثه کجاس مامان:تو اتاقه داره درس میخونه… رفتم اتاق دیدم نشسته کتاب مدرسشو باز کرده داره درس میخونه… همه ی حرف زدنامون اروم حرف میزدیم…٪ من:چیکارمیکنی… محدثه:هیچی حوصلم سر رفته. چیکار کردی تونسی بفهمی کیه… من:اره محدثه:خب بگو من:عه زرنگی قراری داشتیما از جاش بلند شد دوتامونم ایستاده بودیم من کنار چارچوب در بودم ک مامان نیاد ک اگ بیاد جمعش کنیم… قلبم داشت از سینه ام میزد بیرون همون حس که نمیدونسم چیه… مامان داشت غذا میذاشت تو آشپزخونه سرش گرم بود… محدثه:مامان میادا من: ن مواظبم خیال راحت… محدثه:باش اومد جلو خیره بود تو چشام منم خجالت میکشیدم نگاش کنم… یکم با فاصله بودیم… من: پیرهنتو بده بالا روشو کرد اونور خندید منم یه پوزخندی داشتم رو لبم،’ برگشت یکم داد بالا شکمش نمایان شد… دیدم نشد گفتم بیا جلو"؛، خودم کشیدم بالا پیرهنشو؛ سینه هاش دیدم با یه سوتین آبی … دست زدم از روی سوتین نرمی خاصی داشت… چشماش یه لحظه خمار شد… شانس بد… دیدم مامان داره میاد… خودم پیرهنشو دادم پایین خودش فهمید زود نشست روی صندلی روشو کرد به کامپیوتر… مامان اومد صداش کرد که بیا کارت دارم… نشسته بودم رو تختم که دوباره اومد… من:نفهمید که خواستم از کارمون خارج نشیم که از دست بدم… محدثه:نه گفتم :خوبه دوباره بلند شدم اونم ایستاده بود… استرس و شهوت تو کل وجودم بود… دوباره پیرهنشو دادم بالا انگشتامو کردم زیر سوتینش یه خورده خواستم بدم بالا دیدم تنگه نمیشه… محدثه:برمیگردم بازش کن… صدای ظرف ظروف از آشپزخانه میومد خیالمون راحت بود… باز کردم^ برد گذاشت تو کمدش ولی پرهنش تو تنش بود منم در اون حین نگا میکردم به اشپزخونه که مامان دوباره نیاد میدونسم نمیاد اون یبار بود ولی احتیاط میکردم… دوباره دادم بالا پیرهنشو گرفتم تو دستم سینه هاشو دوتاشم تو دستام بود… محدثه:خب تعریف کن چیا فهمیدی من:الان ذهنم کار نمیکنه یه خنده ی ریزی کرد؛؛؛ برام مثل یه رویا بود تیکه داده به دیوار ایستاده… در حال مالیدن ی خورده سرمو بردم پایین بخورم سرمو اوردم بالا دیدم چشمای مشکیش خمار شده … سینه هاشو کردم تو دهنم یکم نوکشو با فشار خیلی کم با دندونام گاز زدم … دستمو می کشیدم به پشتش ب شکمش بالاتر به سینه هاش … خواستم دستمو بکنم تو شورتش … شلوار شورتش تنش بود پیرهنشو تا شونه هاش بالا بود… اروم حرف میزدیم… محدثه: نه اونجا نه من:چرا محدثه:نمیخوام من:یه کوچولو محدثه:وای مامان میبینه… من: باشه بیا بشین نشستیم رو تخت من؛ محدثه:گفت خب بگو من: اسمش آرشه پسر خوبیه میشناسمش کارش اینه… داشتم تعریف میکردم که دوباره صداش زد مامان رفت شق درد شدم از شهوت زیاد همه جام داشت میلرزید ولی جلوی خودمو میگرفتم… دوباره اومد تو اتاق… هر چی میدونستم از اون پسره گفتم و در حین گفتن بودم که اخرای حرفام بود؛؛؛یه موسیقی باز کرده بودیم قبل نشستن مامان گفت اونو ببندید میخوام نماز بخونم… بستیم مامان نمازشو شروع کرد… الان بهترین فرصت بود دوباره بلند شدم دستشو گرفتم که خودش بدونه کار داریم اونم بلند شد دوباره به پشت به دیوار تیکه داد… شلوارشو نکشیده بودم پایین… با یه دستم کش شلوارشو کشیدم جلو میخواستم با یه دستم بمالم… که دستشو انداخت جلو خجالت میکشید… البته منم خجالت میکشیدم… ولی حس کونباز ولم نمیکرد… من:اگ اونجوری کنی نمیتونیم حال کنیم:؛ اروم در گوشش خونه محض سکوت بود صدای نماز مامان میومد… محدثه:خب بزار بگیرم من:چیو محدثه:با چشماش اشاره کرد به کیرم کرد من:باش دستشو از روی شلوارم کیرمو گرفت… یه حس عجیبی اومد برام انگاری نمیخواسم تموم شه… همینجوری که ایستاده بودیم بعضی وقتا دستام پاهام میلرزید از شهوت زیاد… دستمو گذاشتم از نافش کف دستم میخورد به پوست شکمش رفته رفته اروم اروم رسیدم به کسش… انگشتم ی خیسی خیلی زیادی حس میکردم هم از شورتش هم از کسش موهاش هم زیاد بود… من: اینا رو بزن خب این چیه محدثه:سینگل باشی اینجوریه دیگ اروم اروم داشتم میمالیدم براش اونم از رو شلوار کیر منو… دیدم میخواد دستشو بکنه تو شورتم یه خورده دادم پایین شلوار شورتمو کیرم گرفت تو دستاش یک حس عجیبی … باید عجله می کردیم وقت کم بود… در حین مالیدن … نماز مامان تموم شد صداش کرد زود شلوار شورتشو کشید بالا پیرهنشو داد پایین گفت بله … مامان:چیکار میکنین محدثه:هیچی داداش با گوشیش بازی میکنه منم درسمو میخونم… گفت سفره رو پهن کن الان بابات میاد… ضد حال خوردم اه چه وقت صدا کردن بود… نیم ساعت بعد... بابا اومد شامو خوردیم فقط با محدثه به هم نگاه میکردیم… شیطون بود گاهی وقتا چشمک میزد… بابا و مامانم ک داشتن حرف میزدن غیبت این اون… شام تموم شد محدثه ظرفا رو شست… مامان بابا تلوزیون میدیدن محدثه هم با اونا… منم تو اتاقم فکر کس محدثه … گذشت.… گذشت… ساعت ۱۱/۳۰شب رفتم پیششون مامان بابا من محدثه داشتن چایی میخوردن… من:محدثه یه فیلم سینمایی پیدا کردم عالی… محدثه:الان میام منم یه چایی برداشتم رفتم تو اتاق کامپیوتر رو باز کردم زدم به یه فیلم سینمایی مزخرف پیدا کردم ک صداش بره تو پذیرایی که فیلم میبینیم… چون اکثرا قبلا زیاد فیلم می دیدیم مامان بابا عادت داشتن… فیلم سینمایی ها هم تایمشون زیاده… اومدیم نشستیم پای مانیتور٪ مامان:بیایین چیپس پفک هم داریم ببرین بخورین… محدثه:الان میام در حین رفتن که بلند شد داشتم به کونش نگاه میکردم… اومد نشستیم… من:کی شروع کنیم محدثه:بزار بخوابن همینجوری در حال دیدن فیلم ساعت ۱۲ شب چراغارو تو حال زدن خاموش شد منم بلند شدم چراغ اتاق رو خاموش کردم چراغ شب رو روشن کردم… الان دوباره حس خجالت بین دوتامون ایجاد شد… ده دقیقه تو اون حالت موندیم هندزفری گذاشتیم تو گوشمون یکی اون یکی من داریم فیلم میبینیم من کم کم دوباره شروع کردم به مالیدن سینه هاش دیدم داره چشماشو میبنده من: بلند شو محدثه بلند شد شلوارشو کشیدم پایین روش به طرف مانیتور بود دستم میکشیدم ب کونشو به کس مودارش دستشو گذاشته بود روی میز از مچ دستش گرفت کیرمو دادم دستش اروم اروم داشتیم میمالیدیم من: از اون صندلی بیا این طرف آهسته به گوشش با دستش اشاره کرد این طرف گفتم اره جلوم ایستاده بود کونش جلوم بود از صندلی بلند شدم اروم گذاشتم بین لای پاش … پشتش به من بود از پشت بغلش کرده بودم ریز ریز بین پاهاش … دراون حین سینه هاشو گرفته بودم در گوشش اروم گفتم برگرد… برگشت فیس تو فیس گفتم وایسا نگاه کنم ببینم خوابن دیدم اره خوابیدن دوباره برگشتم سینه هاشو گرفتم تو دستم اروم اروم خوردم کیرمو گذاشتم لای پاش موهای کصش به کیرم میخورد ولی وسط کصش خیس بود باعث لیز بودن کیرم میشد … دیدم داره آبم میاد کیرمو از بین پاهاش در اوردم… نشستم رو زانوهام شروع کردم به خوردن کسش زیاد مو نداشت فقط بالای کصش یکم لای کسش دیدم داره شکمش بالا پایین میشه در حال ارضا بود… یه لحضه روی زبون یه مایه ی گرمی حس کردم… من:ارضا شدی محدثه:اره من:دو زانو بشین تو بخور منم بیام دو زانو نشست شروع کرد به ساک زدن حرفه ایی نبود دندوناش میخورد… ولی حس خوبی بود… روی میز کاغذ دستمالی بود دوتا کشیدم گذاشتم روی میز… از دهنش در اوردم بلندش کردم سرمو برگردوندم سینه هاشو گذاشتم تو دهنم شروع کردم ب جق زدن ۳۰ ثانیه نشده بود ابم اومد… لباس هارو اوکی کردیم کامپیوترمخاموش کردیم … رفتیم خوابیدیم… نوشته: Milad -
توسط minimoz · ارسال شده در
سکس با خانوم دکتر تپلی و خوشگل تو جنوب سلام دوستان عزیز کونباز. داستانی که مینویسم کاملا واقعی هست و کسی مجبورم نکرده چاخان ببافم یا تصورات سکسمو تو جr بیام اینجا بیان کنم. پس لطفا فحش ندین. هر کسی خوشش نیومد از همون اول نخونه ولی کسی هم تا آخر خوند لذت میبره. اسمم کامران هست ۳۵ سالم هست و مجردم. داستان برمیگرده به ۴ سال پیش و اوایل شروع کرونا. از خودم بگم بچه ی شمالم ۱۸۰ قد و ۸۰ وزنم هست ورزشکار هم هستم. فیسم نه زیاد عالی هست و نه کمو کاستی دارم در کل هر کی دم خور میشه خوشش میاد ازم. حدود ۱۳ سال پیش به خاطرشرایط کارم به جنوب رفتم و مشغول کار بودم اکثرا هم با پرواز میرفتم و میومدم. یه روز که پرواز داشتم از رشت به بندرعباس صندلی کنار دستیمو نگاه کردم یه خانوم تپل و سفید که ماسک هم زده بود نشسته بود و از همون اول پرواز خواب بود منم فقط نگاهم افتاد بهش کاری هم نداشتم باهاش که بیدار بشه و نخ بده یا کاری بکنم. بهرحال پرواز ما نشست تو بندر من چمدونمو گرفتم و رفتم دم در یه سیگار روشن کردم و کشیدم هم هوا گرم بود و هم ماه رمضون بود ولی چون اکثرا مسافر میاد و میره و کسی روزه نمیگیره هر کسی میومد بیرون تو محوطه سیگار روشن میکرد. منم سیگارو کشیدم و رفتم سوار ماشین های فرودگاه بشم و برم سمت یکی از شهر های بندر. یه تاکسی زرد گرفتم و راه افتادم و رسیدم به خروجی بندر که میرفت سمت میناب. تا رسیدم دیدم یه ماشین پژو ۴۰۵ و ایستاده و رانندش تا منو دید اومد سمتم و گفت میناب منم گفتم اره. وسایلمو گرفت گذاشت تو ماشین و منم بیرون تو سایه ایستاده بودم تا یکی دو نفر بیان که حرکت کنیم. یهو راننده اومد سمتم گفت یه مسافر هست اگه میخواین حرکت کنیم کرایه ی دو نفرو حساب کنین تا راه بیفتیم منم گفتم من مشکلی ندارم به اون مسافرتم بگو اگه مشکلی نداره راه بیفتیم. یهو تو همین حین دقت کردم چون شیشه ی ماشین دودی هست به خاطر آفتاب و گرمای هوا تو جنوب همه شیشه هاشونو دودی میکنن. یکم دقت کردم دیدم ای دل غافل همون خانومه که تو هواپیما کنارم خواب بود همون هست. اون خانومه جلو نشسته بود منم رفتم در پشتو باز کردم و یه سلام دادم و نشستم یه لحظه خانومه برگشت منو نگاه کرد و جواب سلاممو داد.منم یه تیشرت سفید خوشگل پوشیده بودم پوستتم سفید صورتمم کاملا سه تیغ و موهامم مرتب و ژل زده احساس کردم که خوشش اومد. راننده که راه افتاد من سر صحبتو باز کردم با خانومه. یادمه راننده یه عینک ته استکانی داشت حواسم به رانندگی بود و ماهم داشتیم باهم حرف میزدیم. بهش گفتم کل پرواز خواب بودی من دقیقا کنارتون نشسته بودم حواست اصلا بهم نبود یهو خندید و گفت اره خیلی خسته بودم چون ساکن تهرانم به خاطر دیدن یکی از دوستام که بعدا فهمیدم دوستشم دکتر بود و بچه ی رشت بود اومدم یکی دو روز پیشش بودم که از همونجا بلیط گرفتم بیام بندر سرکارم. البته ناگفته نماند همین که شروع کرد صحبت کردن بهش گفتم شما پزشک هستین یهو با تعجب گفت شما از کجا میدونی مگه میشناسی منو. گفتم نه از طرز صحبت کردن و شخصیتتون متوجه شدم. بله این خانوم دکتره که تهرانی بود از من دوسال کوچیکتر بود. و بعد اینکه ماسکشو برداشت دیدم چهرشم خیلی خوب بود یه بدن تو پر هم داشت که وقتی روناشو می دیدم واقعا راست میکردم خیلی سفید هم بود. یک ساعتی از بندر تا اون شهر فاصله داشت ما یک ساعتو داشتیم باهم حرف میزدیم که رسیدیم به میناب. جالبه مقصد بعدیمونم باهم یکی بود ازش پرسیدم از میناب کجا تشریف میبرین که گفت فلان شهر. منم گفتم چه خوب مقصدمون یکی هست که خوشحال شد و خنده کرد. رسیدیم ایستگاه و ماشینو عوض کنیم بهم گفت یه ماشین دربست بگیر فقط دوتامون باهم باشیم منم گفتم حتما. تا وسایلامونو بزاریم تو اون یکی ماشین و راننده ی جدید آماده ی رفتن بشه من رفتم فروشگاه دو سه تا انرژی زا و کلوچه اینا گرفتم و اومدم و تو محوطه شروع کردیم به خوردن و بعد هم سیگار روشن کردم اونم گفت منم میخوام که بهش دادم و کشیدیمو خواستیم راه بیوفتیم من رفتم جلو بشینم دیدم گفت تو هم بیا پیش من عقب بشین تا حرف بزنیم و مسیر خسته کننده مشخص نشه چون همش کویر بود یکم که راه افتادیم متوجه شدم هی رونشو میده سمت من و منم واقعا خوشم میومد و پامو چسبوندم بهش و خیلی لذت میبردم. بالاخره تو همون دوساعتی که از میناب برسیم به اون مقصدمون دیگه فقط تو ماشین نکردمش وگرنه همه کار کردیم و دوتامونم حسابی حشری شده بودیم. تو راه بهم گفت من با رئیس بیمارستان به خاطر اینکه آبجو خورده بودم جرو بحث کردم و منو به مدت ۳ ماه تعبید کرد به یه شهر کوچیک بین بندر و چابهار. بهش گفتم یعنی برسیم دوباره از اونجا هم یه مسیر دیگه باید بری تا اونجا . گفت آره ولی برسیم دیگه شب میشه و تنها میترسم. گفتم عزیزم مگه من میزارم تنها بری این وقت شب. بهش گفتم ماشین خودم تو پارکینگ خونه هست میریم برمیداریم و میبرمت اتفاقا بهش گفتم شب بمون و استراحت کن فردا ببرمت ولی چون شیفت شب بود حتما باید میرفت محل کارش. بالاخره رسیدیم و رفتیم من ماشینمو از پارکینگ در اوردم و حرکت کردیم به سمت محل کارش تو راه بازم شیطونی میکردیم و حسابی خوش میگذروندیم و دیگه دستشو قشنگ میزاشت رو کیرم و هی تعریف میکرد ازش که آره مطمئنم باید حسابی کلفت باشه. بهش گفتم اگه دوس داری بیارش بیرون ولی قبول نکرد گفت حواست پرت میشه و این جاده چون شتر داره شب خیلی خطرناک میشه. بعد از یه ساعت رسیدیم محل کارش و بردم ماشینو داخل خود درمانگاه جلوی سوییتی که اونور بود. تا رسیدیم دم در سوییتشون دیدم دوستاش صدای ماشینو شنیدن و فهمیدن رفیقشون رسیده همشون اومدن بیرون و ۳ تا خانوم اومدن بیرون و حسابی جیغ و هوار و بوس و ماچ و بغل. وسایلاشو خالی کردم و برگشتم یه ده دقیقه ای گذشته بود که دیدم یه پیام اومد و دقیق متن پیامش یادم هست نوشته بود عزیزم واقعا منو شرمنده کردی با این همه خستگی منو نذاشتی تنها بیام و الانم داری خودت تنها برمیگردی با این کارت و مردانگیت یه دل نه صد دل عاشقت شدم. رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم و ولو شدم رو تخت باهم داشتیم پیام بازی میکردیم. بهم گفت من امشب و فردا شیفتم ولی بعدش ۳ روز نوبت استراحتمه شما لطف میکنی میای دنبالم تا این ۳ روزو بریم خونت. منم حسابی ذوق کردم و پس فردا قرار شد ساعت ۳ ظهر برم دنبالش. روز قرارمون رسید و من رفتم دنبالش و آوردمش خونه از قبل هم مشروب گرفته بودم گذاشته بودم تو یخچال که حسابی خنک بشه یه شامپاین گرفته بودم واقعا بی نظیر بود دوستانی که خوردن میدونن چی میگم. بساطو آماده کردیم و این خانوم دکتر هم که اسمش سیما بود رفت لباساشو عوض کرد و اومد. وای خدا چی میدیدم یه لباس سکسی مشکی باز و جالب تر از اون اون پرو پاچه های تو پر و سفیدش برق میزد. تازه من با این لباس دیدم متوجه شدم چه کون خوش فرم و بزرگی داره. چاک سینه هاش باز بود و سینه های ۹۰ داشت پاره میکرد و منم کاملا شق کرده بودم دیگه دل تو دلم نبود کی خانوم دکترو کوس و کونشو فتح میکنم. مشروب و خوردیم کنارش غذا هم سفارش داده بودم داشتیم میخوردیم و حرف میزدیم و لب میگرفتیم و منم دست میزدم به همه جای بدنش. وقتی مشروب جفتمونم حالمونو خوش کرد یلند شدیم بغل کنان و لب بگیران بردمش رو تخت و انداختمش رو تخت و شروع کردم از بالا تا پایینشو مالیدن و دراوردن لباساش. لباساشو که در میاوردم تازه میدیدم چی هست بدن یه دست سفید و توپر با یه کون خیلی گنده. لباساشو با سوتینشو در آوردم و فقط مونده بود شورتش منم افتاده بود روش و اون ممه های بزرگشو میمالیدم و میخوردم انقد مست بودیم که فک کنم حدود نیم ساعت فقط همه جای بدنشو میخوردم و میمالیدم. این سیما جون دکتره ما ناگفته نمونه یه کوس تپل و خوشگلم داشت که کاملا شیو شده و اماده ی گاییدن بود. حسابی به خودش همه جوره رسیده بود و خودشو در اختیارم گذاشته بود. بعد نیم ساعت خوردن و لیسیدنش نوبت سیما شد که کیرمو بخوره. منم شق کرده بودم و میرم کاملا بلند شده بود و سیخ شده بود و خیلی حرفه ای واسم میخورد و حال میکردم. اونم ۱۰ دقیقه ای قشنگ خورد واسم و منم وقتی حسابی مست بشم حالا حالا ها ابم نمیاد. بلندش کردم و نشستم جلوش و پاهاشو باز کردم و کیرمو شروع کردم به مالوندنش و روی خط کوسش میرمو میکشیدمو اونم چشاش حسابی خمار شده بود که بهم گفت کیرتو بزار داخل دیگه تحمل ندارم و منم خیلی ریلکس کیرمو فرو کردم تو کوس تپل و سفیدش که داخلشم انصافا صورتی بود و خوشگل و گوشتالو. یواش یواش تلمبه هامو بیشتر کردم و تو همون حالت ۱۰ دقیقه ای میزدم تو کوسش. حالتشو عوض کردم و گفتم داگی وایسا وقتی داگی شد واقعا عظمت کون بزرگ و خوش فرمشو دیدم. خیلی تحریکم میکرد صحنه ی دیدن این کون بزرگ و کوس تپلش. وسط کردنش بهم گفت من فقط عاشق اینم که تو حالت داگی ارضا بشم. سرعتمو بیشتر کردم و خیلی محکم تلمبه میزدم که دیدم داره صدای آخ و اوخش بالا رفت و ارضا شد ولی من همچنان کیرم سیخ بود و هنوز تشنه ی گاییدنش بودم گذاشتم چند لحظه گذشت که حالش بیاد سر جاش و دوباره شروع کنم به کردنش. این سری به پهلو خوابوندمش و از پشت چسبیدم بهش و بازم شروع کردم به حال دادن بهش. حدود ۴۵ دقیقه ای حسابی کردمش و دوست داشتم از کون هم بکنمش که بهش گفتم اجازه میدی از کونم بکنمت که دیدم به شدت مخالفت کرد و زد زیر گریه. گفتم چرا گریه میکنی یه بار گفتی نه منم گفتم چشم دیگه ناراحتی نداره که. جواب داد یاد یه اتفاقی افتادم و منم متوجه شدم که قبلا گویا قبلا سکس زوری داشته از کون. منم بیخیال کون شدم و دوباره تو همون حالت کردمش تا اینکه ابم اومد.ارضا که شدم کنارش دراز کشیدم و نازش کردم و ازش معذرت خواستم به خاطر درخواست سکس از کون. سیما هم حسابی ازم تعریف کرد تشکر کرد. دوباره رفتیم ادامه ی مشروب مونو خوردیم و بعد از یه ساعت دوباره کردمش. اونروز تا صبح ۳ بار کردمش و بازم سیر نشده بودم. اون ۳ روزی که پیشم بود حسابی از خجالت کوسش در اومدم و اون عشقی که بهم داشت چند برابر شد و حتی درخواست ازدواج داد بهم. حتی بعدا یکی از دوستاشم اوکی کردم با یکی از دوستای صمیمیم ردیف شدن و کنار هم سکس کردیم به مدت دو ماه من باهاش بودم و حسابی بهمون خوش گذشت تا اینکه انتقالیش اوکی شد و رفت تهران و ارتباطمون بعد یه مدت قطع شد. امیدوارم که خوشتون اومده باشه ببخشید اگه طولانی شد. ولی تمام اتفاقات عین واقعیتی بود که تعریف کردم خدمت دوستان عزیز کونباز اگه خوشتون اومد داستان های دیگه هم تعریف کنم واستون. امیدوارم همتون خوش باشین نوشته: کامی کلفت حشری
-
ارسالهای توصیه شده