Robert Owen: A Biography by Frank Podmore | Goodreads
Jump to ratings and reviews
Rate this book

Robert Owen: A Biography

Rate this book
First published in 1907, this was the first substantial biography of Owen and his theories as well as actual practice of Socialist ideals and institutions. The author had the benefit of newly discovered Owen correspondence numbering some 3000 letters. A definitive biography of the 19th century English socialist and reformer. Especially noteworthy for its depiction of the communal life in the communities he founded in Indiana and in England in the early 19th century. This two-volume work places in proper perspective Owen's vast contributions to the theories of social reform and their implementation. This title is cited and recommended by the Cambridge Bibliography of English Literature.

784 pages, Paperback

First published June 1, 1971

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Frank Podmore

35 books

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
0 (0%)
4 stars
2 (50%)
3 stars
2 (50%)
2 stars
0 (0%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 2 of 2 reviews
Profile Image for Peiman E iran.
1,438 reviews782 followers
November 24, 2017
‎دوستانِ گرانقدر، از آنجایی که در اینترنت آنطور که باید و شاید در موردِ <رابرت اوئن> نوشته نشده است، بنابراین در زیر چندخطی دربارهٔ این مردِ تأثیرگذار برایتان مینویسم
--------------------------------------------
‎عزیزانم، <<رابرت اوئن>> در سالِ 1771 میلادی در شهرِ کوچکِ "نیو تاون" در سرزمینِ ولز، دیده به جهان گشود و در سالِ 1858 نیز دیده از جهان فروبست.. پدرش در چرم سازی (سراجی) ماهر بود و البته سرپرستِ ادارهٔ پستِ آن منطقه بود و درآمدش در سال از 10 لیر، بالاتر نمیرفت... رابرت اوئن هوش زیادی داشت و در 4سالگی به مدرسه رفت و در 7 سالگی خواندن و نوشتن و حساب و کتاب را میدانست و حتی برخی زمانها به دانش آموزان خواندن و نوشتن می آموخت
‎رابرت میگوید: از کودکی به کتابخانه میرفتم و کتابهای بسیار می خواندم که در میانِ آنها کتبِ مذهبی و به اصطلاح آسمانی ادیانِ گوناگون نیز دیده میشد.. با خواندنِ این کتابها در همان سنینِ کودکی دریافتم که در این ادیان و مذاهب باید نکته هایِ زشت و ناپسندِ زیادی وجود داشته باشد که سبب شده پیروانِ آنها از انسانیت و دانش و خردورزی دور شده و با هر بهانه ای دست به خون و خونریزی زده و حقوق دیگران را پایمال کنند و به ندارها و ضعیفان و کارگران، وعده هایِ پوشالی دهند... چرا ثروتمندان این دنیا را دارند و به کارگران و فقیرها آن دنیا که معلوم نیست از کجا آمده را وعده داده اند؟
‎در سن 10 سالگی پدرش به او 40 شیلینگ داد و او را به شهرِ لندن، نزدِ برادرش فرستاد... پیشهٔ برادرِ رابرت، چرم دوزی یا همان سراجی بود.. رابرت در مغازه ای به کارکردن مشغول شد و همه چیز خوب پیش میرفت، به جز آنکه استادکارِ او مذهبی بود و تحملِ یک موجودِ دیندار برایِ رابرتِ کوچک، بسیار دشوار بود.... رابرت همچون هر انسانِ خردمندِ دیگر، به این موضوع باور داشت که زایشِ او مربوط به قوانینِ طبیعت بوده است و موجودی به نامِ خدا در پیدایشِ او و کارهای روزانه اش هیچگونه نقشی نداشته و درآمد و زندگی اش به استعداد و پشتکارش وابسته میباشد
‎رابرت میگوید: من بجایِ باورهایِ دینی و خرافاتِ مذهبی، احساسِ نیکوکاری و نیک خواهی برای انسانها را ��لگویِ خویش قرار دادم
‎در 20 سالگی سهامدارِ کارخانهٔ نخ ریسی شد و در سن 28 سالگی با دختر یک کارخانه دارِ ثروتمند و اسکاتلندی، ازدواج کرد و کارخانه هایِ پدر زنش را در "نیو لنمارک" خریداری نمود... پدر زن و همسرش بسیار مذهبی بودند.. همسرش باور داشت که رابرت به سببِ خداناباوری به جهنم میرود، ولی این موضوع اندکی از عشقش به رابرت کم نکرد و عاشقانه او را میپرستید
‎رابرت تعداد کارگرانش چندین و چند هزار تن بود که از مردان و زنان و کودکان بالای ده سال تشکیل شده بود... او در کنار کارخانهٔ اصلی، مدرسه و درمانگاه تأسیس کرد و به کارگران بطور رایگان خدمات ارائه میکرد... کارگران بیسواد باید به مدرسه میرفتند و آموزش میدیدند... رابرت کوشید تا ساعت کاری کارگران را از چهارده ساعت به ده ساعت کاهش دهد و زمان کارِ کودکان نوجوان را کم کرده و کار کردنِ کودکانِ زیرِ 10 سال را در بریتانیا ممنوع کند.. او درخواستی مبنی بر تأسیس مهدکودک در کنار کارخانه ها برای استفادهٔ زنانی که کودکان خردسال دارند را به مجلس ارائه داد... تمامی درخواست های او در مجلس مطرح شد و با آنکه نمایندگانِ عوام آنها را قبول میکردند، ولی نمایندگانِ اعیان و ثروتمندان آن قوانین را رد کردند
‎رابرت به عضویتِ انجمن ادبی و فلسفیِ شهر منچستر درآمد و بارها و بارها برای تصویبِ قوانینِ کارگری تلاش نمود و جنگید... ولی کارخانه دارها با او مخالفت میکردند و اسقف ها و کشیشان نیز میگفتند او یک مشرک و کافر است
‎رابرت معتقد بود ازدواج به سبکِ دینی و مذهبی مسخره است و همچون برده داری و تصاحبِ و به زنجیر کشیدنِ انسانهاست. انسانها نیاز ندارند تا ازدواجشان را در حضور مردی که خود را نمایندهٔ خدا میداند انجام دهند. چه دلیلی دارد که انسانها در حضور و با کسب اجازهٔ کسی پیوند زناشویی ببندند که ادعا دارد از سوی موجودی نامرئی این وظیفه را بر عهده دارد!!... و این سخنان سببِ خشمِ کشیشان و دیگر مبلغان و دین فروشان شده بود
‎او معتقد بود، حال که ماشینها در کارخانجات جای انسانها را گرفته اند، حداقل مزارع و زمینهای کشاورزی و دامداری را از ماشین آلات خالی کنید تا کارگران خود تمامِ مراحل کشاورزی و دامداری را انجام دهند، به این ترتیب دیگر فقر و بیکاری کمتر میشود.. ولی کسانی که از ورود ماشین آلات سود میبردند به مقابله با وی پرداختند... رابرت معتقد بود که ماشین آلات صنعتی باید به ما انسانها خدمت کنند، نه اینکه انسانها برای ماشین ها کار کنند
‎نخست وزیر بریتانیا و ملکه و تزار روسیه و دیگر بزرگان جهان، با او ملاقات میکردند و از او درخواست داشتند تا در موردِ مسائل مربوط به کارگران با آنها همکاری کند و کشورهایی همچون فرانسه و روسیه و آمریکا، حاضر بودند تا به او زمین و کارخانه بدهند و او را به کشورِ خودشان برده تا طرح هایش را به مرحلهٔ اجرا بگذارد
‎سرانجام در سالِ 1824 او به آمریکا سفر کرد و در سالِ 1825 با آنکه در بریتانیا به او کم لطفی شده بود، زمینهایی در منطقهٔ "ایندیانا" آمریکا را خریداری نمود و آن را <نیو هارمونی> نام نهاد و توانست با جلبِ نظرِ رئیس جمهور آمریکا و بزرگان و سیاستمدارانِ واشنگتون، قوانینِ کارگری و طرحِ اجتماعی خویش و آرمانشهرِ سوسیالیستی را در آنجا بنا نهد.... او 40 هزار لیره از سرمایه اش را در این راه از دست داد و به مرزِ برشکستگی رسید، ولی اندکی پا پس نکشید و نا امید نشد.... با آنکه طرحِ او در سرزمینش بریتانیا با شکست روبرو شد و از آن استقبال نشد، ولی در سرزمینی دیگر به آرزوهایش دست یافت.... نیو هارمونی بیش از یک سده به صورتِ کانونِ اساسی و مهمِ علمی و تربیتیِ غرب شناخته شد و نفوذهایی که از آنجا ریشه میگرفت در زمینه هایِ بسیاری در ساختِ اجتماعی و سیاسیِ آمریکا نمودار گردید.... در نیو هارمونی، غبارِ امیدهایی که به ناامیدی تبدیل شده بود، خاکی را تشکیل داد که زندگیِ امروزِ این شهر در آن ریشه کرده است ... نیو هارمونی کتابخانه ای دارد که پانزده هزار جلد از کتابهایِ با ارزش و کمیاب در آن جای گرفته است... رابرت اوئن نشان داد که دلیلی ندارد کارگرها بیسواد باشند و آنها را اسیرِ موهومات دینی کرد.. اگر کارگرها به خواندن کتاب عادت کرده و باسواد باشند، دیگر نمیتوان خوشبختی این دنیا را از آنها گرفته و به آنها با خزعبلاتِ مذهبی، وعدهٔ پوچِ خوشبختی در آن دنیایِ موهوم و خیالیِ پس از مرگ را داد
--------------------------------------------
‎امیدوارم این ریویو برایِ شما دوستانِ خردگرا، مفید بوده باشه
‎<پیروز باشید و ایرانی>
Displaying 1 - 2 of 2 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.